علاقهمندي ها
+
*تقديم به هايدي ام ، سنگِ صبور لحظه هاي تلخ تنهايي ام *
دل دادگي ها را
در نگاهت مي شود ديد...
مي شود هر لحظه ها را
با تو خنديد
مي شود تا دور دست ها
با تو آمد
مي شود روي گلبرگ ها
عشق را بوسيد
.
.
#هما

2-اشراق
03/12/19

هما بانو
ديشب ..محبتت دوباره بر دلم تابيد .نزديکتر از نفسهايم،گرمتر از وجودم،و عشق طلوع کرد در حوالي دلم ..امروز عشق را دوباره بوييدم
هما بانو
* حال امروزم را مديون تو هستم ليلي ام *
شبستان نور
http://banoyedashteroya.parsiblog.com/Old/Feeds/ @};- @};-
هما بانو
{a h=golvaje77}شبستان نور{/a} @};-@};-
+
* زاهده جان ، عزيزم* @};-
سالروز تولدتو بهت تبريک ميگم نازنين دوستم:-)@};-
چه لطيف است حس آغازي دوباره
و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس...
و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن!
و چه اندازه شيرين است امروز...روز ميلاد...روز تو!
روزي که تو آغاز شدي!
*تولدت مبارک نازنينم* :-) @};-



2-اشراق
03/10/14
9 فرد دیگر
26 فرد دیگر
+
من نميفهمم کوهنوردي اونم تو هواي سرد چه لذتي داره
*ترخون بانو*
03/8/15
هما بانو
03/8/2
+
[تلگرام]
تو مطلع شعري من بيت آخِرم
لبخند ميزني باور نميکني
تو ميهماني و من يک مسافِرم
حرفي نميزني باور نميکني
يک عمر مومني صد دل کافِرم
اخمي ميکني باور نميکني
يک ماه سرديُ، يک فصل گرمترم
فکري نميکني باور نميکني
يک جان عذابمو ني عقل در سرم
پلکي نميزني باور نميکني
غمبار اشکمُ سرمست خنده اي
جيغي نمي کشي باور نميکني
يک شب ميروي صبح ش جنازه ام
باور نميکنم باور ميکني
پاييز98 #آببر
2-شکوفه ها
03/6/17
سلام ممنون/ مادر هماي عزيز يک شاعر و يا يک نويسنده در ذهنش بايد مخاطب هاي گوناگوني داشته باشه / جناب تبريزي قطعا به ناموزون بودن شعر آگاهم و فقط از روي دوست داشتن و فاصله نيفتادن با شعر و فرهنگ اين چند سطر رو روي کاغذ آوردم قطعا اين فيد در مقابل اشعار وزين هم بلاگي هاي جان بسيار ارزش کمتري دارد
+
[تلگرام]
يکي از فوايد وبلاگ ساختن براي ني ني ها در بدو تولد اينه که تاريخ دقيق تولدش رو ميدوني و هر کسي ازت سوال کرد چند ماهشه
دقيق بگه
دختر ما يک ماه و 16 روزشه :)
http://baran95.parsiblog.com/Profile/

2-شکوفه ها
03/6/17
{a h=djalireza}||عليرضا خان||{/a} بله متاسفانه. نميدونم ما اندک باقيمونده چه اصراري داريم که مونديم :) ولي واقعا به شکل عجيبي اينجا رو دوست دارم. مثل خارجنشينهايي که جون به جونشون کنن نميتونن از خانه مادري دل بکنن :)
+
[تلگرام]
لرزه دستهايم نميگذارد از سردار دلها خوب بنويسم.
اي شهيد
تمام وجودم قلم شود
تمام فکرم حول تو شود
باز هم نتوان جاي خاليت را شرح داد
بدرود اي شيرِ بيشه ي آرش ها و رستم ها
تو را با اساطير قياس است و لا غير
براي حال خوش ما دعا کن
هواي بچه هاي مدافعان حرم را داشته باش
تنها تر از پيش
اندوهگين از قبل
#انتقام_سخت
#مرگ_بر_آمريکا

2-شکوفه ها
03/6/17
9 فرد دیگر
29 فرد دیگر
+
[تلگرام]
گفتم: کجا؟
گفت: تشييع جنازه پدرم!
- پدرت کي بود؟
- حاج قاسم
- با اين سر و وضع ؟
- حاج قاسم گفت اون دختر کم حجاب هم دختره منه ...

2-شکوفه ها
03/6/17
1 فرد دیگر
19 فرد دیگر
2-شکوفه ها
03/6/17
2-شکوفه ها
03/6/17
1 فرد دیگر
22 فرد دیگر
+
هيچوقت همه ي تخصص هارو باهم نخواهيد
تمام قواتونو به کار ببريد که يک تخصص يا مهارت رو به اوج برسونيد
2-شکوفه ها
03/6/17
بعنوان مثال اگه ميخواييد داستان نويسي کنيد يا شعر بسراييد يا عکاسي کنيد يا برنامه نويسي کنيد يا نقاش باشيد و موارد ديگر که در ذات همه ما هست و دوست داريم به تمامي آنها يک سرکي بکشيم اما توصيه ميکنم به يکي از آنها وقت بگذاريد مطمئنا اکثر آنها را نيمه کاره رها خواهيد کرد
در ورزش هم دقيقا اينطور است. آدمي دوس دارد فوتبال بازي کند .. در واليبال اسپک بزند در بسکتبال دانک را امتحان کند انواع شنا ها را ياد بگيرد و اسب سواري کند. کوهنوردي کند .. از ورزش رزمي چيزي ياد بگيرد اما تمام اينها فقط مقطعي هستند و گذرا اگر بخواهيم در يک ورزش مهارت کافي کسب کنيم بايد فقط و فقط يک ورزش را انتخاب و پي آن باشيم
+
[تلگرام]
هوالمحبوب
بيست سال بيشتر نداشتم محمد دو يا سه ماهش بود. چند هفته اي بود وارد آموزش و پرورش شده بودم قرار شد فردا صبح با سه همکارم به يکي از روستاهاي کوهستاني برويم. پيام آمده بود بخاطر بارش شديد برف سقف مدرسه ي روستا تخريب شده است. سريعا حال بچه ها رو پرسيدم و جواب شنيدم چون شب اين حادثه اتفاق افتاده هيچ کسي داخل مدرسه نبوده قرارشد صبح ساعت : راه بيفتيم. برف تمام راهها را مسدود کرده بود و چندين مدرسه با وضعيتي مشابه حالا کمي کمتر روبرو شده بودند و ما صبح هر کاري کرديم ماشين گيرمان نيامد تا لندرور در اختيار اداره بود. يکي از هکارها را فرستادند يک روستاي ديگر براي بازديد آن هم با يک موتور توي دلم گفتم طفلکي تا برسد مدرسه قنديل مي بندد. تا ساعت صبح در اداره منتظر بوديم که بالاخره خبر آمد يک لندرور توي حياط اداره منتظر ما هست. من از همه کوچکتر بودم و دو نفر ديگر از همکارهام جليلي ساله و مظفري ساله بودند و من از شروع خدمت بعد دو سال تدريس به اداره آمده بودم و در دبيرخانه کمک ميکردم. موقع حرکت معاون اداره آمد و گفت سر راهتان بايد به سه تا روستاي ديگر هم سر بزنيد که جليلي ناراحت شد و گفت اينطوري که تا شب برنميگرديم و معاون گفت نهار و ماموريت بحساب اداره اوضاع وخيم هست اين برف در چند سال اخير بي سابقه بوده راست هم ميگفت من فقط چشمهايم بيرون بود و تمام اعضاي بدنم را با چندين لباس گرم و پشمي پوشانده بودم به اولين مدرسه که رسيديم ساعت شده بود و معلمي شمالي که شبها توي اتاقي در ده ميماند و غذايش را اهالي برايش درست ميکردند و بنوبت مي آوردند تک و تنها در حياط مشغول برف روبي بود و چهار پنج دانش آموز دختر و پسر از پشت پنجره نگاهش ميکردند که تا ماشين ما را ديدند غيبشان زد ماشين را راننده ساله اي ميراند که فکر ميکنم آخرهاي خدمت ش بود. جليلي پياده شد بعد مظفري و در آخر من و راننده، آقاي معلم ما را به اتاقي که مثلا دفتر مدير بود برد خيلي سرد بود و از ما بخاطر نبود چاي و پذيرايي عذرخواهي کرد. آقاي جليلي گفت برويم کلاس را ببينيم از دانش آموز که همگي در پايه ابتدايي بودند فقط نفر آمده بودند همه شان مجهز به چکمه هاي پلاستيکي بودند و خيلي آرام و معصوم پشت نيمکت هاي چوبي و کهنه معصومانه نشسته بودن. غيبت همکلاسيهايشان و تعداد کمشان و نيمکت هاي خالي توي چشم ميزد.
آقاي مظفري مسئول آموزش کمي از بچه ها سوال و جوابي کرد و جليلي داشت دستهايش را با بخاري هيزمي کلاس گرم ميکردو راننده همان اتاق ماند و به کلاس نيامد.
داشتم به سقف نگاه ميکردم دو سه جا چکه ميکرد که با چند تا قابلمه ي بزرگ از پاشيدن آب به کلاس جلوگيري کرده بودند
جليلي آرام به معلم ميگفت که بعد برف بحساب اداره نايلون بخر و با کمک اهالي با گِل خوب عايق کاري کن تا بعدها دردسر نشود. با پتو و بالشهايي که در اتاق ديدم معلوم بود معلم شبها را در مدرسه ميماند. گاهي معلمها در مدرسه ميماندند و گاها در دهها خانه ميگرفتند من خودم دو سالي که در روستاي گندم آباد ماندم و بسيار هم زمستانهايي استخوان ترکان داشت را در اتاقي که يکي از ريش سفيدان ده در اختيارم گذاشته بود ميماندم.
ساعت : دقيقه بود که با معلم شمالي خداحافظي کرديم و عازم روستاي بعدي شديم همه روستاهايي که معاون، اسم داده بود توي مسيرمان بود و راههايشان صعب العبور تر و ميزان برف بيشتر و تردد ماشين ها کمتر ميشد و اين رانندگي را سخت ميکرد. هوا آنقدر سرد بود که طاقت حرف زدن راهم داخل ماشين نداشتيم.
راننده آرام و با احتياط ميراند و بعد از طي کردن چندين پيچ به دهي رسيديم که مدرسه توي مرکز ان واقع بود. راننده بدون پرس و جو داخل حيات مدرسه شد در ورودي آن قفل بود اين را جليلي گفت و سگرموهايش بهم خورده بود. يعني معلم کجا بود چرا بچه ها نبودند با پرس و جو از اهالي فهميديم که ديشب وقتي خواسته از شام برگردد به مدرسه توي يکي از کوچه ها سر خورده و دستش شکسته و با ميني بوس ده او را به زنجان برده بودند و تا الان برنگشته و بايد به اداره خبر ميداده که نداده، کارد به جليلي ميزدي خونش نمي آمد و مظفري و من و راننده بي تفاوت بوديم شايد از بي تفاوتي ما هم حرصش در آمده بود.
ساعت : دقيقه بود که مرد محلي ما را به اصرار خود و انکار همه ما به منزلش برد و ما هرچه گفتيم که بازديد داريم او ميگفت حالا وقت هست.
من که از گشنگي دلم قنج ميرفت و در دلم خوشحال بودم. خانه اي بزرگ داشت که حياط ش باغ گردو و فندق بود ما نه بچه هايش را ديديم نه خانمش را بتنهايي چايي و گردو و فندق مي اورد و هي تکرار ميکرد که الان نهار آماده ميشه
سفره را انداخت گوشت ها را قيمه قيمه کرده و تفت داده بودند معلوم بود روغنش حيواني هست و بو انداخته بود و کمي گوجه فرنگي هم ترکش برشته کرده بود ماست محلي و پنير و تخم مرغ هم درست کرده بودند نانهاي محلي که هر کدام به اندازه خود دانش آ
2-شکوفه ها
03/6/17

+
سلام دوستان عزيز
مدتي توفيق حضور در اين فضاي گرم و صميمي و پر از خاطره هاي ذهن نواز را نداشتم ..
آمدم با آمدم اي اشنايان تا مرز شادي پربگيرم:)
از شانس من نامي آشنا در لحظات حضورم در کاربران حاضر نديدم اما براي همه آروزي توفيق دارم .
مخصوص هماجان عزيزم، آقاي راوندي، هايدي گلم، در انتظار آفتاب نازنينم، آقاي راوندي و اقاي کميل ....
دوستان زيادن با وجود کهن سالي اين تعداد را در آن به ياد داشتم .

شبگرد تنهايي
03/6/16
از اين جمعي ک گفتيد فقط کميل خان از تلگرام فيد ميزنن ماهانه...خانم در انتظارآفتاب کم و بيش ميان...و در آخر آقاي راوندي عزيز فعاليت بيشتري نسبت به بقيه دوستان دارن...بقيه نيستن...خانم انديشه نگار هم کم و بيش سر ميزنند
1 فرد دیگر
15 فرد دیگر